عشق نخستین 3
تکرار تکرار
و این حقیقت بسان آواری دائما بر سرم می ریزد
و چشمه ای جوشان از غم درونم جاری می نماید...
آه ... در این دریای غم، فقط ساحل یخ زده نا امیدی جلوه گر است
نمی دانم شما دانید این ، یا نی؟
زمین پر غم ،هوا پر غم
غم ست و غم ، همه عالم
به سر هر دم فرو می ریزدم از سالیان آوار
غم عالم برای یک دل تنها
به تو سوگند بسیارست ، بسیار
در این میان ، ابر اندوهم لحظه ای خون نمی بارد،
تا کمی التهاب درونم آرام گیرد،
اما کجاست گوشی که ظرفی برای غصه هایم شود،
و لحظه ای سنگینی این کوله بار غم را از من بگیرد، کیست که گوش دهد
غصه ی به پایان آمدن لذت هایم را،
غصه ی آینده مبهم و نا معلوم ، غصه ی...
اما دیگر گوشی نمی شنود ،
دلتنگم، همه با من غریبه اند و من با همه ،
انگار آنها حرف خود را هم نمی شنوند
پس شما ای صخره ها و سنگ ها گوش کنید،
سوز غصه هایم را... .