عشق نخستین 3
تکرار تکرار
و این حقیقت بسان آواری دائما بر سرم می ریزد
و چشمه ای جوشان از غم درونم جاری می نماید...
آه ... در این دریای غم، فقط ساحل یخ زده نا امیدی جلوه گر است
نمی دانم شما دانید این ، یا نی؟
زمین پر غم ،هوا پر غم
غم ست و غم ، همه عالم
به سر هر دم فرو می ریزدم از سالیان آوار
غم عالم برای یک دل تنها
به تو سوگند بسیارست ، بسیار
در این میان ، ابر اندوهم لحظه ای خون نمی بارد،
تا کمی التهاب درونم آرام گیرد،
اما کجاست گوشی که ظرفی برای غصه هایم شود،
و لحظه ای سنگینی این کوله بار غم را از من بگیرد، کیست که گوش دهد
غصه ی به پایان آمدن لذت هایم را،
غصه ی آینده مبهم و نا معلوم ، غصه ی...
اما دیگر گوشی نمی شنود ،
دلتنگم، همه با من غریبه اند و من با همه ،
انگار آنها حرف خود را هم نمی شنوند
پس شما ای صخره ها و سنگ ها گوش کنید،
سوز غصه هایم را... .
الا ای سنگهای خاره ی کر ، با گریبان های زناری
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
نمی دانم کدامین چاره باید کرد؟
نمی دانم که چون من یا شما ، آیا
گریبان پاره باید کرد؟
یا دل را ز سنگ خاره باید کرد؟
به تنگ آمد دلم ، بیچاره از آن ورد و این تکرار
نمی دانم شما آیا نمی دانید؟
آه ، آری !
زمزمه ی غربت تکرار آدم هاست!!!!
تکرار ناخواسته آمدن ها و ناخواسته رفتن ها،
تکرار حس کردن ها
و احساس نکردن ها،
تکرار تکرار ها، اما ، تا به کی؟
تا به کی باید رفت
از دیاری به دیاری دیگر
نتوانم ، نتوانم جستن
هر زمان عشقی و یاری دیگر
کاش ما آن پرستو بودیم
که همه عمر سفر می کردیم
از بهاری به بهاری دیگر
آن چنان آلودست
عشق نمناکم با بیم زوال
که همه زندگی ام می لرزد
مثل این است که از پنجره ای
تک درختم را سرشار از برگ ،
در تب سرد خزان می نگرم
مثل این است که تصویری را
روی جریان های مغشوش آب روان می نگرم
تا به کی باید رفت
براستی ای دل
تا به کی؟
تا به کی ،تکرار عشق ها ،
ورق های دفتر دلم باشند،
ای کاش حرفت را می شنیدم
و نظری بر آب می انداختم
آبی که سنبل گذران ناگاه زمان هاست
یادم می آید ای دل... .
یادم آید
تو به من گفتی
از این عشق حذر کن!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب، آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی،
چندی از این شهر سفر کن !
باید گذشت از آنچه گذشتنی است
آری سفری باید!
اما به کجا؟درست نمی دانم !
شاید به دنبال دلم ، که تمام دود ها از سوزش اوست که بلند می گردد.
شایدم من اشتباهی اومدم که در بسته رو وا نمیکنی..
من به این سادگی دل نمیکنم از تو که منو رها نمیکنی..