این را بدان که عبد کوی عشق شده ای که صبر کنى؛تحمل کنى،عبد کوى عشق شده اى که لهت کنند،زیر پایشان خردت کنند.همه شخصیت و غرورت را بشکنند....بشکنند دل کوچکت را.....و تو سکوت کنى زیرا عبد کوى عشقى....
باید با سکوتت نشان دهى که عاشقى، عاشقى که در برابر همه تحقیر ها و بد رفتارى ها سکوت میکنى.....
تو عاشقى......اى دل تو عاشقى یادت نرود.....
تو دوستش دارى پس تحمل کن،ناراحت نباش تو چیزى برایش کم نگذاشته اى، کمى دیگر هم صبورى کن....همه چیز درست میشود.
این روزهایم را به روزه میگذرانم ، روزه ای که مورد قبول نیست.....
روزه میگیرم ، روزه ی سکوت.....
سکوت میکنم سکوتی پر از فریاد ....
فریاد خواستن .....
اما چه کنم که این فریاد نه تنها گوشی را کر نمیکند انگار به گوش کسی هم نمیرسد .....
شاید مردم این آبادی گوششان را گرفته اند که اصلا نشنوند ....
خدایا تو میشنوی ؟؟؟؟؟
اگر میشنوی تو هم گوش هایت را بگیر میترسم فریادهایم تو را هم .......
خدا چشم جهان بینی فرستاد
برای عشق ،آیینی فرستاد
کنار نور، ظلمت را رقم زد
لب هر باغ پرچینی فرستاد
خدا خورشید را یار زمین کرد
برایش تاج زرینی فرستاد
به دل ها عشق و شور و شادی آموخت
برای ماه ،پروینی فرستاد
کنار خار، گل را پرورش داد
برای تلخ ،شیرینی فرستاد
هر آن کس را که توفیق دعا داد
برایش مرغ آمینی فرستاد
به هر فرهاد دست دوستی داد
برایش شور شیرینی فرستاد
خوشا دستی که شد سویش روانه
خوشا عمری که طی شد عاشقانه
خوشا آن دل که عشقش جاودانیست
خوشا آن گل که عطرش آسمانیست
دعا کن عشق در ما جان بگیرد
دعا کن باز هم باران بگیرد
به روی من دری از عشق وا شد
دلم پر میزند ،وقت دعا شد
دلم پر میزند ،چشمانم ابریست
هوا آکنده از عطر دعا شد
خدا آغوش خود را باز کرده
دمی باید در آغوشش رها شد
خوشا آن کس که از باغش گلی چید
خوشا آن کس که حاجاتش روا شد
چه غم داریم، دریا در دل ماست
خوشا آن کس که غرق «ربنا» شد
خداوندا!«به حق شاه مردان»
دمی از بنده ات رو برنگردان
التماس دعا
حال و هوایم تماشایی است.
دستی پنجره های خانه ام را یکی یکی می گشاید و هوای تازه به من می دهد.
کسی پریشانی ام را می گیرد و دلم را آب و جارو می کند.
سبک شدم.
دیگر از آن همه سرسنگینی خبری نیست.
محبوبا!
آغوشت چه عزیز و آرام بود و من نمی دانستم.
به رویم بخند و بگذار زیر باران بخششت ، زلال شوم.
دریا دل من است ، نا آرام و بی قرار
دریا چشم توست، با شوری وصف ناپذیر
قامت به قامت دریا می ایستم و غزل هایم را بلند بلند برایت می خوانم
بگو که صدایم را می شنوی.
بگو که غزل هایم را به بهشت راه می دهی.
با من حرف بزن.
هیچ صدایی ،صمیمی تر از صدای تو نیست.
خدایا!
با این دنیا بیگانه ام.
دنیای من نیست این دنیا.
دنیای درختان بی ریشه، علف های هرز ،چراغ های خاموش،
دنیای دل های مفلوک ، لب های بی ذکر، پیشانی های تب دار ...
مرا به دنیای خودم بر گردان.
دنیای من تویی.
مهربانا!
گناه ، روزگارم را سیاه کرده است.
بگذار زندگی ام زیر بارش لبخند تو زیبا شود.
محبوبا!
دستم از دامان بالا بلندان عالم کوتاه است.
آبرویی برایم نمانده تا نامی را بخوانم.
بگذار این بار بی واسطه با تو سخن بگویم:
شیطان از در و دیوار زندگی ام می بارد.
می ترسم این دل بی آبرو کار دستم دهد.
می ترسم دل به شیطان بسپارم.
کرشمه ای از نگاه تو مرا بس تا دل به آتش نشسته آرام گیرد.
چه زود از پا در آمدم
چه زود خوابم برد
چه زود جا مانده ام
بال ندارم که به دیدارت بیایم
صدایم را بشنو.
چیزی بگو که از هوای تو سرشار شوم
بگو دلتنگی ام را باد با خود ببرد.
من آن ماهی گرفتارم که قلاب را رها نمی کند.
خدایا! از این برکه ی بی اتفاق و خاموش
مرا به دریا برسان