حال این چند روز....
سالهاست منتظر یک خبرم ،منتظر یک حال عجیب ، یک تغییر .....
سالهاست به دنبال یک نگاهم ،نگاه زیبای خدا ؛ او مرا میدید ولی من او را نمیدیدم .....
در روزهای گذشته همه انتظاراتم به پایان رسید ......
دیدم نگاه زیبای خدا را ....
در چند روز گذشته اردویی بودم که در کنار خستگی ها و اتفاقای بدی که داشت روزهای خوبی داشت و اتفاقای جالبی افتاد....
در آن روزها به خاطر اتفاقات بدی که افتاده بود سخت دلم شکسته بود نمیدانم به خاطر دل شکسته ام بود یا چیز دیگری که در آن روزها قدم در مکان هایی گذاشتم که همیشه آرزوی دیدنش را داشتم ،جایی که عطر و بویی داشت وصف ناشدنی .....
روز سه شنبه ظهر رفته بودیم موزه عبرت تازه اونجا بود که فهمیدم و درک کردم که برای این انقلابی که من قدرش را نمیدانم چقدر تلاش شده و خون دل ها خورده شده ....
بعد از اونجا رفتیم حرم امام خمینی ، سالها بود که بهشت زهرا نرفته بودم و همیشه آرزو داشتم به قطعه شهدای اونجا برم ولی تا به حال نشده بود.
به بهشت زهرا که رسیدیم داشتم با یکی از دوستان از آرزوی این چند سال صحبت میکردم که یکی از راویان اونجا گفت برنامه بازدید از مزار شهدای بهشت زهرا رو برای اون روز گذاشتن .....
نمیدونم چطور با کلمات حال اون لحظه ام رو شرح بدم همین قدر میتونم بگم که حالی بین خوشحالی و تعجب و شرمندگی داشتم ....
در اون لحظه نمیدونستم با چه رویی و چطور از خدا به خاطر چیزی که بهم داده بود تشکر کنم ....
تا به حال نشده بود چیزی از خدا بخوام که انقدر زود بهم بده و جواب بگیرم .....
انگار برای رفتن به اونجا روی پای خودم راه نمیرفتم ،حس و حال عجیبی بود .....
روز بعد اصلا قرار نبود جایی بریم اما نمیدونم چی شد که یک دفعه گفتم میخوایم بریم کهف الشهدا ....
رفتن به اون مکان هم از آرزوهای چند ساله ام بود .....
این جا بود که دیدم نگاه مهربان خدارا ....
خدایا دوستت دارم ....
- ۹۲/۰۶/۲۲
چه توفیقاتی نصیبتان شده است...
التماس دعا...